| |||
|
لوگوهای ما برای لينک دادن به اين وبلاگ از کدهای زیر استفاده کنيد
يه عالم
دوست خوب
● ربل ● آبی ● مونا ● غرور
●
زهرا
●
هليا
●
ژيوار
●
باکره
●
نيكان
●
زيتون
●
مسافر
●
گيلاس
●
كيمياگر
●
قبيله
ما
●
35 درجه
●
دخترتنها
●
المادريس
●
خنگ خدا
●
می رقصم
●
غربتستان
●
خورشيد خانوم
بايگاني وبلاگ |
Saturday, November 30, 2002 Friday, November 29, 2002
*
خواستگاري خر :
خري آمد به سوي مادر خويش بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش برو امشب برايم خاستگاري اگر تو بچه ات را دوست داري خر مادر بگفتا اي پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان ز بين اين همه خرهاي خوشگل يکي راکن نشان چون نيست مشکل خرک از شادماني جفتکي زد کمي عرعر نمود و پشتکي زد بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سياهت خر همسايه را عاشق شدم من به زيبايي نباشد مثل او زن بگفت مادر؛ برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه دو تا پالان خريدند پاي عقدش يه افسار طلا با پول نقدش خريداري نمودند يه طويله همانطور که رسم است در قبيله خر عاقد کتاب خود گشاييد وصال عقد ايشان نماييد دوشيزه خر خانوم آيا رضايي؟ به عقد اين خر خوشتيپ در آيي؟ يکي از حاضرين گفتا به خنده عروس خانوم به گل چيدن برفته براي بار سوم خر بپرسيد که خر خانوم سرش يکباره جنبيد خران عرعر کنان شادي نمودند به يونجه کام خود شيرين نمودند به اميد خوشي وشادماني براي اين دو خر در زندگاني .
*
بانو توي يه ترافيک گير کرده که احتمالا نميتونه تا دوشنبه با يه دل سير بياد اينجا و حرف بزنه ولي سعي ميکنه گاهي زير آبي بزنه و بياد ؛ چون اينجا رو خيلي دوست داره ؛ دوستايي که پيدا کرده رو هم دوست داره :)
واسه همين هم براش آرزوي موفقيت کنين تا از ترافيک امتحاناي ميان ترمش با روحيه اي خوب بايد بيرون تا بازم بياد و حرف بزنه ؛ مرسي :) Thursday, November 28, 2002
*
لحظه هاي درنگ: خيابانهاي شهر كه انگار خاكستر غربت بر آن پاشيده اند خاليست! سرد و ساكت !!! تنها و سرگردانم ؛ تن خسته ام را به هر جا كه نشاني از تو دارد ميكشانم. نگاه سركشم به شوق ديدنت تمام كوچه ها را طي ميكند. دردا كه تنها يافته اش تنهايي ست. ياد نگاهت كه اين همه عاشق بود؛ شوق شنيدن صدايت و آغوشت كه هميشه گرم بود و حصار امني براي پيكر لرزانم!! چطور ميتوانم فراموش كنم؟ چطور باور كنم نديدنت را ... چطور دل ديوانه ام را آرام كنم ؟ تو گفتي هميشه با مني ! تو گفتي تا انتها مي ماني .. چطور باور كنم دروغت را.. خواهم گريخت ؛ به سفر خواهم رفت .. خاطراتم را در چمدان كهنه اي خواهم ريخت كه توشه راهم باشد. به جايي خواهم رفت كه خانه هايش از جنس بلور است؛ كه آفتابش مهربان است. به جايي خواهم رفت كه گلهاي سرخش سخاوتمندانه به پروانه هاي عاشق بوسه ميدهند. به سرزميني كه بارانش نوازشي است به تن خسته درختان ؛ به جايي كه وصال عاشقان رويا نيست ؛ كه واقعيتي ست سحرآميز. در اين ديار غبار تنهايي را از تن خواهم زدود و خاطراتم را در گلداني خواهم كاشت كه هميشه سبز بمانند. بانو
*
يك كاريكاتور جالب در مورد چت كردن به دستم رسيد كه فكر كنم مال شماره جديد مجله «چلچراغ» باشه. اگه تا حالا نديدينش، روش كليك كنيد، جالبه. به خود سايت «چلچراغ» لينك ندادم؛ چون باز هم Down هست. Wednesday, November 27, 2002
*
بعد از كلي دنگ و فنگ ديروز آلبوم جديد Jennifer Lopez به بازار اومد، اسم اين آلبوم This Is Me... Then هست. همراه اين آلبوم، يک عطر کوچک هم به عنوان هديه مياد. اسم اين عطر Glow هست که سرمايه گذار اون هم خود Jennifer Lopez هست؛ اين عطر هم جديدا عرضه شده و شديدا داره روش تبليغ ميشه. بهرحال اين روزا هرجا ميري، محاله که به يک مناسبتي چشمت به جمال اين خانم ۳۷ ساله روشن نشه. هم آلبوم جديد، هم عطر جديد، هم يک فيلم جديد، و هم يک شوهر جديد! بله، ايشون بزودي عروس هم ميشه؛ اينبار داماد کسي نيست جز بازيگر سينما، Ben Affleck که ۳۲ سالشه. اتفاقا Ben Affleck اين ماه توسط مجله People بعنوان جذابترين مرد در قيد حيات (World's Sexiest Man Alive) معرفي شد. اين اولين ازدواج داماد، و سومين ازدواج عروس خانم هست.
در ضمن ميتونم حدس بزنم الان بعضي از آقايون از چي شاكي هستن، ولي نيازي به شاكي بودن نيست دوستان! كافيه روي هر عكس كليك كنين تا اندازه بزرگترش رو ببينين!!!
*
براي تو ميگويم ؛ براي جوانه هايت ؛ براي انديشه هايت و براي عشق كه در سينه تو ميرويد.
براي تو ميگويم؛ براي چشمان روشنت؛ براي جهاني كه از نگاه تو ميشكفد و فردا كه بنام تو از افق بر مي آيد. من براي توست كه ميگويم نازنينم براي تو . بانو. Tuesday, November 26, 2002
*
اتفاقي اينجا رو پيدا كردم .. ولي خوشم اومد و جمله قشنگي هم داشت
:تحمل تنهايي به مراتب آسان تر از گدايي دوست داشتن است
*
«شايد اين آخرين کلمات من باشد که به سوي تو ميفرستم.. شايد اين آخرين باري باشد که احساسات خود را در آغوش رودخانه ها مياندازم... شايد من نباشم.. شايد تو باشي و حوصله نباشد.. آن روزها خوب بود.. آن روزهايي که پر از تو بود.. من ميخواهم در آخرين لحظات در نام تو غرق شوم.. اين همه کلمه وقتی از تو نگويند به چه کار مي آيند ؟ نام خوب تو مرا از تمام پلها عبور ميدهد......» اين روزا غرق شدم توي گذشته هام و هرچي من رو به گذشته ام پيوند زده رو دوباره دارم مرور ميکنم.. هرچي بوي اون موقع رو براي من به همراه داشته باشه ميخوام.. گالهاي رز قرمزي که اونوقتا با هزار دل نگروني ازش ميگرفتم؛ حالا همشون هستن ولي خشک ؛ هستن ولي پژمرده.. از کوچه هايي که برام پر از خاطره ست اين روزا ميگذرم .. روزهاي خوبي که داشتم رو توي دفتره خاطراتم پيدا ميکنم و فقط ميتونم حس اون زمان رو که نوشتم دوباره بخونم.... همه اينا رو ميشه يه جوري تداعي کرد ولي يه چيز رو نميشه ! گرماي دستاش رو از کجا بايد پيدا کنم ؟ از لاي کدوم خط و نوشته ميشه ؟ توي کدوم دفتر؟؟ وقتي دارم پياده راه ميرم صحنه هاي ديدارهاي اتفاقي رو توي خيابون به ياد ميارم يه لحظه يه لبخنده مياد رو لبام ولي زود محو ميشه ! چرا ؟ چون ميدونم بين همه اون آدمايي که دارن از کنارم ميگذرن هيچ نشونه و اثري از اونيکه من ميخوام نيست ! وا ين برام غم داره !! خلاصه اين روزا محوم.. بانوي محو!!
*
توی راه عشق نبايد زيادی زور بزنی! ولی بايد خيلی حواست جمع باشه! به همه چی! به اينک مسيرت رو تغيير ندی، به اينکه اعتماد به نفستو از دست ندی، نترسی و...! ولی بايد تو اين مسير خيلی با ظرافت حرکت کنی! بايد مواظب رقيباتم باشی! .....بقيه اش رو اينجا بخونين... من كه دوس دارم .. خيلي قشنگه!!
Sunday, November 24, 2002
*
براي بانوي صبورم:
دلتنگيهاي آدمي را، باد ترانه اي ميخواند؛ روياهايش را، آسمان پر ستاره ناديده ميگيرد؛ و هر دانه برفي به اشکي نريخته ميماند. سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهاي نهان و شگفتيهاي بر زبان نيامده. در اين سکوت، حقيقت ما نهفته است؛ حقيقت تو، و من.
*
يه ذره خراب کاري شد.. اول نوشته ام عکس نداشت؛ بعد که عکس دار شد
نوشته هاش پريد و فقط عکس شد.. بعد که هر کار کردم نشد عکس رو بر دارم .. چسبيده همينجوري :( حالا ياور بياد يه بلايي سرش مياره حتما! تا اون موقع ببخشيد .. بانو
*
ديشب تصميم گرفتم قبل از خواب به يه نوار گوش بدم.. يه نوار که براي من هيچوقت معمولي نشده ! هميشه با شنيدنش حالم عوض ميشه ! فهميدم عوض شديم.. آره! عوض شديم.. ميفهمم که عادت کرديم؛به وضعيت موجود.. ابراز احساستمون عوض شده .. لحظه ها رو گذرونديم تا به خوشبختي برسيم ولي افسوس که اونروزها که گذشت خوشبخت بوديم. تموم شب گريه کردم ..بي اونکه دلم بخواد. اصلا دست خودم نبود.. اشکام مثل جويبار ميومد و من هيچ کنترلي روشون نداشتم. صبح شبيه قورباغه شده بودم از گريه هاي شب ! :( گذشت زمان اثر خودشو داره ميزاره ! داره از اون شور و التهاب کم ميکنه ! اين تقصيره فاصله هاست.. من از فاصله متنفرم کي اينو ميفهمه ؟ من از فاصله ها بدم مياد.. من از هر چي که دوري مياره بيزارم.. من از هرچي سَفره بدم مياد.. من نميخوام .. من نميخوام.... به کي بگم؟ چه جوري بگم؟؟؟؟؟؟؟ ما نمي خواستيم ولي شد.. حالا انگار از اول از هم جدا بوديم.. ياور يادت مياد؟: ديگه واسه با هم خنديدن ديره .. ديگه واسه دست تکون دادن ديره ! ديگه واسه ساعت ۴ قرار گذاشتن ديره !کي بود ميگفت من اگه تو رو داشته باشم ديگه چي ميخوام از اين دنيا ؟؟ حالا اون آدم کجاست ؟؟؟ يه دنيا اون ور تر از منه! تنهاست ! کي بود هميشه فکره بي غرض و ساده گيهاي منو دوس داشت ؟؟ حالا اون آدم کجاست ؟؟؟ يه دنيا با من فاصله داره ! من هم تنهام ! کي بود هميشه فکرش پره خلاقيت بود ؟؟ حالا کجاست ؟؟؟ يه جايي که حتي شب و روزش با من فرق داره ! ما رو از هم جدا کردن :( من که راضي نبودم ! کي بود هميشه ازم ميخواست داستانمون رو تکرار کنم ؟؟؟؟ حالا کجاست که ببينه داستانمون رو حفظ شدم ولي اين جدايي هنوز ادامه داره ! آخه اگه بخوام داستانمون رو تعريف کنم؛ اگه بخوام از خاطراتمون بگم که ميشه N تا کتاب! کي بود ميگفت همه چيم رو ميدم تا تو رو به دست بيارم؟؟ ميگفت همه چي رو ميبازم واست ! کوش؟؟؟؟؟؟ من ميخوامش !! :( کي ميفهمه من دلم براش تنگ شده ؟ کي ميتونه درک کنه من وقتي ميگم دلم تنگه يعني تنگه ! ديگه به اينجام رسيده :( من خودم رو گم کردم .. هر وقت خواستم ديدم نميشه ! ديدم فاصله ها زياده ! ديدم فاصله ها نميزاره . کاش اين فاصله قاره اي بين ما نبود.. کاش راه ديگه اي هم بود... چرا هميشه نوبت من که ميرسه امتحانا سخترين ميشه ؟؟؟؟ به خدا ميشد جور ديگه اي هم منو محک زد.. ميتونستم مدل ديگه اي هم خودم رو ثابت کنم ؛ ديگه نيازي به اين امتحان سخت نبود.. دو نفر رو از هم دور کردي که چي بشه ؟ حالا خوبه ؟ که در اوج نياز دستي که ميخواي نيست؟اين خوبه ؟؟؟ اينه اون صلاحي که واسه ما ديده بودي؟؟؟؟؟ چرا ساکتي؟ حرف حساب جواب نداره ؟ من دلم تنگه خدا بشنو......... هر آدمي يه گنجايشي داره !! خدا بشنو! هر کي روزي صبرش تموم ميشه ! آدما زود پوست کلفت ميشن پس چرا بس نميکني؟ اخه تا کي؟ فقط بکو تا کي؟؟؟؟؟ من اوني که دوسش داشتم و برديش از کنارم رو ميخوام.. ياور؛ تو بگو.. مگه هر وقت شاکي ميشدم مثل الان تو آرومم نميکردي؟ پس حالا هم بکن.. ياور تو بگو چقدر سختي کشيديم .. تو بگو چند وقته ما دوريم.. تو بگو .. ياور؛ يادته ؟ اون روزا يادته ؟؟؟؟؟ پس اين راه تهش کجاست ؟؟؟ چرا من کور شدم ته راه رو نميبينم ؟؟؟ ياور؛ دستم رو بگير.. سردمه ! حالم خوب نيست.. بانو شاکيه !! بانو دلش تنگه گذشته هاست.. بانو خوده قديميش رو ميخواد.. بانو ياورش رو ميخواد.. همون که هر حسي داشت آسون ميگفت.. بانو دلش گرفته !! کجاست اون دستي که قرار بود تنهاش نزاره ؟؟؟؟؟ بانو.
*
احساس منم همين بود وقتي ديدم ..
Saturday, November 23, 2002
*
کامپيوتر من يک Laptop هست. هميشه وقتي باهش کار ميکنم؛ به روش خيلي تنبلي روي تخت ميشينم و به ديوار تکيه ميدم؛ لپ تاپ رو هم ميزارم روي پاهام و کارم رو انجام ميدم. از امروز تصميم گرفتم ديگه اين کار رو نکنم. چرا؟ اينجا رو کليک کنين!
Friday, November 22, 2002
*
يه چيز جالب شنيدم:
ميگن مادر زن مثل ليمو شيرين ميمونه، اولش شيرينه بعد تلخ ميشه !! ميگن داماد مثل نارنگي ميمونه، تا بهش رو بدی لباساش رو در مياره !! ميگن مادر شوهر مثل سيب ميمونه، هميشه هست و هيچكس هم طرفش نميره !! حالا ميشه مال مادر زن يا مادر شوهر رو يه جورايي ربط داد؛ ولي داماد خيلي شبيه نارنگي نيست، نه؟ بانو..
*
تو چه حسي هستي که به من پيوستي.
هر نفس بی ترديد تو رو بايد پرسيد. در تو بايد گم شد؛ بی هراس و بی باک. از تو بايد تابيد بر تن کهنه خاک. با تو ميشه خنديد به طلسم تقدير. با تو ميشه بخشيد روزگار دلگير ! Thursday, November 21, 2002
*
اينم مثل منه!! موهام رو كه كوتاه كردم افت تحصيلي پيدا كردم :)
Wednesday, November 20, 2002 Tuesday, November 19, 2002
*
نميدونم شما به چشم زدن و چشم شور اعتقاد دارين يا نه ؟ ولي من به اين معتقدم كه بعضيها چشم شوري دارن و گاهي وقتا آدم چشم ميزنه يا چشم ميخوره.. مثلا من خودم هيچ فكر نميكردم آه من يه نفر رو بگيره ! ولي ۲-۱ بار چيزايي ديدم كه خودم از خودم يه جورايي ترسيدم :). مثلا يه بار خالم داشت موهاش رو سشوار ميكرد. بعد من توي دلم با خودم گفتم اِ اِ اِ اين سشوار عين مال ماست ولي مال ما در عين حال كه جوون تر بود ؛ زودتر سوخت! ولي مال اينا هنوز سالمه ! هنوز داشتم با خودم اينو ميگفتم كه ... وووووواااااااااييي . سشواره اول يه جرقه زد ! و بد جوري دود كرد.. حتي حوله اي كه رو پاي خالم بود سوراخ شد.... ووواااي خودم به قدري از ديدن اين صحنه جا خوردم كه از خودم يه آن ترسيدم .. ولي به هيچكي نگفتم واسه چي سشواره خالم يه هو سوخت ! تازه يه بار ديگه هم .. با دوستم داشتيم از وسط خيابون رد ميشديم كه يه پژو كه دو تا پسر بودن اومد اذيت كنه و بد جوري پيچيد جلو پامون و ما ترسيديم ! من گفتم كاش تصادف كني !! هنوز اينو نگفته به جون خودم زد به ماشين جلويي.... خودم هم موندم ! دوستم كه مرده بود از خنده !!ولي بد جوري آه من گرفتش !! .. ديگه قراره اينجوري نگم.. چون خودم هم ميترسم !! حالا اگه وبلاگتون هك شد فكر نكنين من چيزي از دلم گذشته ها !!! ولي مواظبش باشين... بانو...
*
من ساده نويسي و روان نوشتن رو خيلي دوست دارم .. هميشه سعي ميكنم حرف دلم رو بزنم بي اونكه دست كاريش كنم.. صادقانه ميگم :) وبلاگ زهرا هم از اوناست كه ساده ميگه و صادق مينوسه !
*
با كوچه آواز رفتن نيست فـانوس رفاقـت روشـن نيست نترس از هجـوم حضـورم چيزي جز تنهايي با من نيست وقتي تو نباشي، من به من مشكوكم به هرگل - به هر سايه روشن، مشكوكم مشكـوكم بـه اشـك كبوتـر، مشكوكم مشكوكم به خـواب خـاكستـر، مشكوكم بي تـو بـه كابـوس و بـه رويـا مشكوكم بـه شعـله - بـه پـروانه حـتي - مشكوكم ترسم نيست بي ترديد از جاده - از سايه تاريك تاريكم، من از من ميترسم من از سايه هاي شب بي رفيقي من از نارفيقانه بودن ميترسم... Monday, November 18, 2002
*
انتشارات هرژه بعد از سالها يک کتاب ديگه از سري ماجراهاي تن تن و ميلو منتشر كرده؛ اسم اين کتاب «تن تن در تهران» هست!!! اينم عكس روي جلدش ;)
![]() Sunday, November 17, 2002
*
مدتي ميشه که مرتب خوابشو ميبينم ... ديشب هم ديدم.. از دور ولی ... يه جايی بود مثل حياط دانشکده .. داشت صحبت ميکرد با يکی ؛از دور ديدمش .. تا ديدم شناختم.. رفتم نزديک... تا رسيدم و منو ديد پاشد.. اومد نزديکتر.. بازم نزديکتر تا رسيد به من .. روبروم واستاد..... باهام دست داد .... مثل هميشه ! توی خوابم قدش خيلی از من بلندتر بود.. بايد کلی گردنم رو بالا ميکردم تا صورتش رو ببينم .. توی خواب هم دوسش داشتم.. از هميشه تيپش باحالتر بود .. آفتاب ميخورد توی چشم ؛ نميزاشت خوب و با يه دل سير نگاش کنم.. دستم رو سايه بون کردم ! حالا بهتر شد .. ديدمش.. واضح.. ولی ديدم صورتش مثل هميشه نيست ... لبخندش مثل هميشه ست ولی صورتش نه !! انگار روش لک داره !!نه ! ازش ميپرسم چرا اينجوري شده ! خودشم نميدونست ! اصلآ انگار مهم نبود براش ... ولی من نگران شدم . آخه صورتش هميشه بشاشه ! داشتيم حرف ميزديم ؛ دستامون توی دست هم بود .. ولی من همچنان چشام نگرانش بود../ يه هو از خواب پريدم ... ديشب بی خبر ازش خوابيدم ... خوابم رو مرور کردم.. نميدونم چرا ولی دلم شور ميزد :( از ديشب تا امروز بعدازظهر ازش خبري نداشتم... ولی وقتی email اش رو ديدم ؛ فهميدم حالش خوبه .. يه نفس راحت کشيدم.. دوس ندارم ديگه خواب بد ببينم .. چون از تعبيرش ميترسم ... بانو..
*
ميدونين چی فهميدم ؟؟؟ خواهرم داشت بينش ميخوند و قسمته احکام بود که بعد من ازش گرفتم و به ياد جوونيها خواستم يه نگاهی بندازم.. اتفاقأ توی قسمته روزه بود... بعد چيزی که خوندم کلی من رو متعجب کرد .. نوشته بود که : اگر کسی روزه ماه رمضون رو نگيره ؛ بايد قضای اونو بگيره و هم کفاره بده ؛ يعنی به جای هر روز - ۲ ماه روزه بگيره !!!! و يا ۶۰ فقير رو غذا بده !( گندم و جو و ... )
حالا من حساب کردم.. ۲۱ سالمه .. ۱۳ ساله روزه بهم واجب شده ؛ يعنی تا حالا بايد ۳۹۰ روز روزه ميگرفتم که شرمنده ام و نگرفتم ! حالا قضاش با يه عمل ساده ضرب ميشه ۲۳۴۰۰ روز يعنی ۷۸۰ ماه يعنی ۶۵ سال !!!!!!! و حالا ۸۶= ۶۵+۲۱ يعنی من بايد تا ۸۶ سالگيم همين جور هر روز؛ روزه قضا بگيرم .. حالا کاش مشکل به همين ۶۵ سال بود بابا ؛ باز اين وسط روزه اصلی همين ۶۵ سال ميمونه آخه !!! يعنی من وقتی مردم هم بايد همين جوری همش روزه قضا بگيرم ... حالا اگر بخوام بابت هر روزش ۶۰ فقير رو اطعام کنم. يعنی براي هر نفر يک مٌد که ميشه ۷۵۰ گرم و بابت کل اين ۶۵ سال ۱۰۵۳ تن گندم حالا من نميدونم قيمت گندم چقدره؟؟ تازه دولتی که ارزونتر در بايد برام ;) !!!! کسی ميدونه کجا گندمه ارزون ميشه پيدا کرد !! ... اووووووووه چه همه حساب-کتاب داره ! بانوی مقروض !!
*
زمانيکه دست زندگی سنگين و شب بي ترانه است ؛ هنگام عشق و اعتماد است .
و دست زندگی چه سبک ميشود و شب چه پر ترانه ؛ آنگاه که به هم عشق می ورزيم و اعتماد داريم . آنگاه همه چيز سبکتر ميشود و ترانه ها از ميان تاريکی بر ميخيزند. . «جبران خليل جبران» بالاخره اين سريال طولانی و روده درازه« پليس جوان» تموم شد.. من که فقط به خاطره پسره ميديم چون خوب عاشقي کرد تا آخر که عشقش مرد.. خوشم مياد ازش چون خنده و اشکش رو دوس دارم ؛ دوس دارم چون خندهاش من رو ياده يه نفر ميندازه ... شايد اصلأ شبيه نباشن ولی من رو هر بار يادش ميندازه ... مثلأ ديشب که زار ميزد و بغض داشت من دلم يه جورايی ميشد ... تصويرش همش جلو چشم بود ... مبادا اون روزی اين جوری مستأصل بشه .. نه من نميتونم تحمل کنم اشکش رو :(.. بانو جون ;) Thursday, November 14, 2002
*
اين فصل رو با همه زيبائيهاش دوست دارم ولي نه غمش رو!! نميدونم چرا اينقدر روزگار پر زوره؟ چقدر زورگو و دل سنگه! هر کاري دلش ميخواد ميکنه . هر بلايی دلش ميخواد سر مردم در مياره ؛ ولی کسی نيست که بتونه اونو شکست بده . هميشه از آدمای زورگو بدم ميومده و دوسشون نداشتم.!!.. نميدونم چرا از آينده اينقدر ميترسم.. با اين حال دوس دارم بهش برسم.. روزهای خوب هميشه هستن ولی عمرشون مثل يه چشم بهم زدن کوتاهه! روزهای غمگين هميشه هستن ولی عمرشون مثل يه خواب زمستونی طولانيه ! دلم برای روزهای پر از شادی و نشاطم تنگ شده .هيچوقت اينقدر حسرت به دل گذشته ها نبودم ؛ هيچوقت ! شايد اگر عاشق نبودم حسرت به دل هم نبودم . چون روزهایگذشته ام رو بي اندازه دوس دارم. گذشته ای نه چندان دور - گذشته ای به اندازه ۴-۳ ماه !! حتی حسرت ماههای گذشته رو هم ميخورم ! اون موقع روزاش برام يه رنگ ديگه داشتن.. شباش يه بوی ديگه ميدادن.. نفس کشيدن برام آسونتر بود.. گذشت زمان رو حس نميکردم. نه مثل الان که هر روزش = يه هفته ست و هر هفته اش = يه ماه و هر ماهش يه سال ميگذره !!!! آخرين باری که توی دفترم چيزی نوشتم يادم نمياد.. ميدونم خيلی وقته که سراغی از صندوق خاطراتم نگرفتم .. :( ميترسم از فراموش شدن .. از بوی نا گرفتن... ميترسم از آينده ........! ياور يادش بخير ؛ يادت مياد ؟؟؟ روزهای خوب با هم بودن رو يادت مياد؟ که چقدر شاد بوديم! که چقدر حرف داشتيم .. که چقدر می خنديديم!! وایانگار ما نبوديم !! انگار خواب بود همش !!...... اگر خواب بوده من دوس دارم بازم بخوابم !! ياور يادته ماهای قبل ؟ يادته سالهای قبل ؟! Wednesday, November 13, 2002
*
دختر شيرينی فروش :
نميدونم فيلم<< دختر شيرينی فروش >> رو ديدين يا نه ؟ اين فيلم رو يه روز صبح ساعت ۹ در حاليکه کلاس بد جوري دلمون رو زده بود ؛ با دوستم رفتم و خيلي شيک بيخيال اون نيم ساعت آخره درس شديم . زودتر از اونچه فکرش رو ميکرديم رسيديم سينما و خيلي جالب بود که آدما ۱۵ نفر هم نبوديم .. ۵-۴ تا دختراي دبيرستاني که جيم شده بودن و ۳-۲ تا زوج دلداده و چيک تو چيک و يه دوس دختر و پسر و يه آقاي هپل و ژوليده که بيشتر فيلم چرت ميزد و بالاخره من و دوستم .. فيلم در کل بد نبود يعني توی کارنامه فيلماي کمدی ايروني ميشه نمره قبولي بگيره به نظر من :) چون من تا به حال از فيلمای کمدی ايروني خيلي خوشم نميومده ولي روي اين نظر + دارم .. توي فيلم صحنه هايي که آدم رو بخندونه زياد بود ولي آخراي فيلم يه قسمتي بود که۴-۳-۲ دقيقه اي مدام خنديدم اونم از ته دل و واقعي ! نه من که همه اونهايی اونجا بودن :) هاهاهاها.... به من که چسبيد اون خنده ها حقيقتآ !! البته از حق نگذريم که اين << حميد جبلي >> خيلي خوب بازي ميکرد و گريمش هم کلي باحال بود ... <<فاطمه معتمد آريا >> و << ايرج طهماسب>> هم توي اين تيپ فيلما هميشه با هم هستن و خدايئش هم خوب match شدن.. :) اگر نديدن؛ برين و ببينين چون بدتون نمياد !! ( اگر به نظرتون خوب نبود منو نزنين بابا من نظرم رو ميگم !! ;) .. اينم عکس و اطلاعات بيشتر ..
*
من دوست دارم وقتي توي خيابون راه ميرم يا توي کلاس درسم- همزمان موزيک گوش بدم.. چون هيچ صدايي رو نميشنوم وهمه صحنه ها برام مثل يه فيلم گذراست و فقط ميبينم ! واين براي من لذت بخشه.. مخصوصا وقتي دارم توي خيابون راه ميرم .. ميتونم همزمان به چيزايی که دوست دارم فکر کنم و تصوراتم رو مطابق اون موزيکي که ميشنوم ترسيم کنم .مثل ويدئو کليپ !! و ميتونم هر برداشتي که دلم ميخواد داشته باشم :) و اين خيلي جالبه !! روابط رو از دريچه نگاه خودم ميبينم و تفسير ميکنم. هر وقت موزيکي تموم ميشه واسه چند لحظه بر ميگردم به دنياي واقعي .. و تازه ميفهمم که توي چه عالمي بودم !! دنيايی که خودم ساختم خودم و تصوراتم . دنيايی بدون هياهوی اطرافم . صدايی جز صداي فکرم نيست ! :) بانو Tuesday, November 12, 2002
*
«اي خدا... چرا؟ خدايا چرا چرا چرا؟ يادته اون روزي كه پيرمرد بهمون گفت خوش به حالتون؟ ياته روزي كه دستهاي همو گرفتيم؟ يادته اولين روزي كه منو بوسيد؟ يادته روزي كه آهنگ ياور هميشه مومن رو گوش ميداديم؟ يادته وقتي همديگه رو نگاه ميكرديم گريه ميكرديم؟ وقتي دستهاي همو ميگرفتيم؟ يادته؟ خدايا يادته؟»
يك وبلاگ كشف كردم. با خيلي از حرفا و حالتها و احساساتش آشنام. امروز كه كشفش كردم، نشستم و همه آرشيوش رو هم خوندم. چرا؟ چون خيلي جاهاش آشنا بود برام، حرفها و احساساتي بود كه منم در مقاطع و مواقع مختلف حس كردم. اما با بعضياش هنوز آشنا نيستم، و آرزو ميكنم هيچوقت آشنا نشم... ترسناك بودن، براي من؛ و براي «ما». Thursday, November 07, 2002
*
از امشب تا يه ماه هر شب يه سريالي ميزاره که من امشب ديدم اولين قسمتش رو... و اسم يکي از آدماش «اصلان» بود، که دزد بود ولي.. من نميدونم چرا اسم آدم خلافا رو تو فيلما ميزارن «اصلان»؟!! آخه اين اسم اصلا خلاف نيست جون خودم :(
تازه دلم خوش بود اين اسم رو يه ماه هر شب ميشنوم و تکرار ميشه، ولي هنوز يه قسمت نشده تصادف کرد و تموم شد اين قسمت.. :( خدا کنه حالا نمرده باشه، ولي تو فيلم که گفتن مرده.. فردا معلوم ميشه :( بانو...
*
پاييزه و همه جا طلايي شده. هميشه از اينکه توي هواي ابري پاييزي راه برم، لذت ميبردم. واقعا لذت داره.. توي يه شب سرد پاييز از کلاس آزاد بشي و با دوستت تصميم بگيري تموم راه رو با اينکه سرده پياده طي کني.. واي سر راه يه پرس سيب زميني سرخ کرده خوش مزه بخرين با يه عالم سس تند که از تنديش گرم بشي.. واقعا چسبيد و واقعا خوش گذشت :)
Saturday, November 02, 2002
*
One Of My Turns Day after day, love turns gray Like the skin of a dying man. Night after night, we pretend it's all right; But I have grown older, And you have grown colder, And nothing is very much fun any more. And I can feel one of my turns coming on. I feel cold as a razor blade, Tight as a tourniquet, Dry as a funeral drum. ,,, Friday, November 01, 2002
*
يه تصويره قشنگ : من ميگم آدم تو هر شرايطي ميتونه واسه خودش خوشگلترين صحنه ها رو بسازه .. من خودم وقتي ميخوام تخيل کنم .. چشام رو ميبندم.. دوس دارم از اين عالم جدا بشم و برم يه جاي دور..... از قديم گفتن : وصف العيش = نصف العيش !!!!!! يه عصره پاييزه ... خودتو خوشگل ميکني.. دوس داري امروز از هميشه خوشگلتر باشي.. دوس داري بهترين لباستو براش بپوشي... دوس داري اونجوري که بيشتر بهت مياد آرايش کني .. دوس داري موهات رو اونجوري که خوشش مياد براش درست کني.. خوشبوترين عطرت رو ميزني.. وقتي کارت تموم ميشه .. دوس داري اونهم متوجه همه اين چيزاي خوب بشه.. مياد دنبالت و در ماشين رو برات باز ميکنه .. ميبيني همون موزيکي که هر دو دوسش دارين داره پخش ميشه ... ميرين تا جايي که جا داشته باشين..... ميره توي يه راه خوشگل يه راه پر دار و درخت که تو اين فصل طلايي شده .. يه نسيم ملايم مياد و ميره لاي موهات .. وووووواااااااي چه لذتي... نگاش ميکني .. ميبيني اونم از هر روز خوش تيپ تر شده .... نگاش از هر روز مهربونتر شده... معلومه اونم خواسته امروز از هر روز دلخواه تر باشه... اصلا امروز با هر روز فرق داره.. همه چي يه مدل ديگه ست.. حتي آسمون ... همه چي آبي و خوب پيش ميره .. يه نگاه بهت ميندازه و ميگه : چه خوشگل شدي .. ووووووااااااايي دلت ميريزه پايين.. هٌري ... ته دلت خوشحال ميشي که دقيقه .. هر دوتون خوشحالين و اونقدر تنتون گرمه که ميتونين تا ته دنيا برين... يه جا نگه ميداره... اونقدر صحنه خوشگله که دوس داري تا آخر همين مدلي بمونه... دست ميکشه به موهات... دوسش داري.. پس بهش ميگي چقدر !! بهش ميگي خيلي دوسش داري.. به تعداد نفسات ... به اندازه موجاي دريا...... .... دست ميکنه و از توي جيبش يه جعبه سياه در مياره .. ميگيره جلوت و درش رو باز ميکنه برات... اونوقته که دهنت از تعجب مثل دره همون جعبه سياه باز ميمونه.... خيلي خوش سليقه انتخاب شده ... خيلي خوشگله... بعد ميکنه توي انگشتت.. درست اندازه ست... هر دو ميخندين... با خودت ميگي : پس دعوت امروزش واسه همين بوده... دست ميندازه دوره گردنت تا بوست کنه .. درست يه ابسيلون مونده به اوج صحنه که .... مامانت دره اتاقت رو باز ميکنه و داد ميزنه : N بار صدات زدم ... هواست کجاس دختر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونوقته که از جا ميپري و ميبيني همه چي کاملا عوض شده و با خودت ميگي: همش تخيل بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :( بانو...... |
||
|
|
|||
|
Template Designer : |
|||